دوست داشتم این کتاب را من مینوشتم. دوست داشتم تک تک جملههایش و دردمندی پشت هر جمله که با ظرافت تمام انتخاب شده را من انتخاب کرده بودم. استونر داستان زندگی یک استاد دانشگاه امریکایی در فاصلهی بین دو جنگ جهانی است. زندگیای که از ورود به دانشگاه شروع میشود، همانجا ادامه مییابد و به نقطهی پایان میرسد.
استونر بهظاهر قصهی کمفراز و فرود آدمهای متوسط است؛ آدمهایی با جاهطلبیهای کمعمق، رویاهای کوچک، ارادههای نه چندان قوی و از همه مهمتر شناور در ناامیدی ملی/ جهانی؛ آدمهایی که بیشتر زندهبودن را تاب میآورند تا آن را زندگی کنند؛ آدمهایی که بهواسطهی آن ناامیدی عمومی در سطحی از بیتفاوتی زندگی میکنند و همین بیتفاوتی در آنها کمکم به یک بیحسی خفیف اما دائمی تبدیل میشود. با این حال، داستان صفحهبهصفحه که پیش میرود، قضاوت خواننده هم نسبت به بیتفاوتی شخصیتهای قصه تغییر میکند. نویسنده بیآنکه هیچ عجلهای در بهچالشکشیدن قضاوت عمومی نسبت به بیتفاوتی چنین آدمهایی داشته باشد، سویههای پیچیدهای از شخصیت آدمهای متوسط در بستر یک ناامیدی ملی را به نمایش میگذارد. موضع و رفتارشان در مقابل عشق، در مقابل مرگ و در مقابل جنگ، حسی از دلسوزی و تأثر و گاهی تحسین را در کنار آن توبیخ معمول چنین شخصیتهایی برمیانگیزد.
چیزی که اثر جان ویلیامز را به نظر من به اثری درخشان تبدیل میکند توان فوقالعادهی نویسنده در برانگیختن حس همدلی، حتی تحسین و دوستداشتن آدمهای متوسط بازنده است. دوستداشتن برندهها کار سختی نیست. برای ستایش قهرمانها و دلباختن به برندهها، نویسنده نیاز به قلم قوی ندارد. ما متوسطها رویایمان را در برندهها میبینیم و بیآنکه نویسنده تلاش چندانی بکند، آنها را زیبا و قابل ستایش و دوستداشتنی مییابیم و حتی چشممان را به روی ضعفها و پستیهای این آدمها میبندیم، اما هنر بزرگی است که نویسندهای در خلال رمانی آدمهای بازنده را به موجوداتی قابل دوستداشتن و قابل پذیرفتن تبدیل کند؛ نه با برانگیختن حس ترحم که با بسط نحوهی نگاه این آدمها به زندگی، با تحلیل نحوهی عشق ورزیدن این آدمها و با طرح این سؤال که از «یک زندگی» اساساً چه میتوان خواست. جان ویلیامز به زیبایی از دردکشیدن این آدمهای متوسط مینویسد و به گمان من میگوید توان این آدمها در تحمل چنین دردی قابل احترام است.
*عنوان مطلب از نشر ماهی است.
نوشتهی جان ویلیامز
ترجمهی محمدرضا ترکتتاری
288 صفحه
رقعی/ شومیز