بیگمان انقلاب بلشویکی روسیه از مهمترین بزنگاههای تاریخ قرن بیستم است. اما آغاز این پایان عملاً وقتی کلید خورده بود که انقلابیون نیهیلیست تزار الکساندر دوم، تزار اصلاحگر، را در 1881 ترور کردند: «به نظر آنها، اصلاحات تزار بسیار کند پیش میرفت. جوانان عجله داشتند.». سیواندی سال بعد نوهی الکساندر دوم با سبعیتی بهمراتب بیشتر و بدون هرگونه محاکمه یا تبعیت از قانون به همراه خانوادهاش به قتل رسید.
برتراند راسل اگرچه معتقد بود انقلاب در برخی موارد توجیهپذیر است، میگفت: «موفقترین انقلابها –یعنی انقلاب 1688 انگلستان و انقلاب 1776 امریکا- به دست مردانی برپا شدند که وجودشان عمیقاً سرشار از احترام به قانون بود.» حال پس از گذشت بیش از یک قرن، بشر به معاینه دریافته است که حق با راسل بوده است و «جایی که احترام به قانون نباشد، انقلاب حتماً یا به هرج و مرج خواهد انجامید یا به دیکتاتوری.». ادوارد رادزینسکی، مورخ برجستۀ روس، با کمک اسناد تاریخی سرگذشت تزار نیکالای دوم، آخرین امپراتور روسیه، را روایت کرده است، سرگذشتی که با توحشی بیبدیل به انجام رسید.
سالهای آغازین ولیعهد جوان
نیکالای رومانوف درست پس از ترور پدربزرگش، نوشتنِ خاطرات روزانهاش را آغاز کرد، خاطراتی که تا سه روز پیش از تیرباران او و خانوادهاش ادامه یافته است. نقطهی آغاز روایت رادزینسکی همینجاست: سال 1882، چهارده سالگی ولیعهد روسیه. در این هنگام، پروندهی اصلاحات بسته شده بود و تزار الکساندر سوم در گاتچینا روزها را به شکار و مجالس رقص میگذراند. الکساندر سوم با منطقی روشن بر تخت نشست: «در زمان پدرش اصلاحاتی انجام گرفت. اما این کارها به کجا ختم شد؟ به قتل او.». نیکالای، وارث تاج و تخت، پسری کمرو بود و دارای دو صفت فرمانبرداری و جدیت. بدین ترتیب، به گارد سلطنتی پیوست.
در حدود بیست سالگی به یک شاهدخت آلمانی دل باخت: آلیکس هسنی، دختر زرینهمویی که از نوادگان ملکه ویکتوریا بود و سالهای کودکی را در دامان فرمانروای انگلستان گذرانده بود. نیکالای در آن سالها در این عشق کامیاب نبود: «اعلام شد که امپراتریس از شاهدخت خوشش نیامده است. هرگاه پدر-تزار مایل نبود بهصراحت اظهار نظر کند، پای امپراتریس به میان کشیده میشد.». این وضع علت بسیار سادهای داشت: سیاست. الکساندر که در پی متحد ساختن روسیه و فرانسه بود، دختر کنت دو پاریس را برای همسری نیکالای در نظر داشت.
نیکالای در مورد اول به خواست خود اصرار نورزید، اما در مورد دوم تن به خواست پدر نداد. او شیوهی خاص خود را پی گرفت و صبر پیشه کرد. تا آنکه سرانجام، وقتی معلوم شد چیزی به پایان عمر تزار نمانده، صبر او به بار نشست: «پانزدهم نوامبر: آری، من یک مرد متأهلم.» آلیکس با نام جدید آلکساندرا فیودورونا غسل تعمید داده شد.
چیزی نگذشت که تزار در اکتبر 1894 جان سپرد. شایعاتی به گوش میرسید که به خواست ملکه، برادر نیکالای، میخائیل، به تخت خواهد نشست. ماریا فیودورونا معتقد بود: «اما چه میشود کرد؟ شخصیت و ارادۀ میشا از نیکالای هم سستتر است.».
یکشنبهی خونین، بهانهای برای قتل رومانوفها
نیکالای در سال 1905 با انقلابی ناکام مواجه شد. درست هنگامی که میرفت در یک راهپیمایی مردم دوباره با تزار بیعت کنند، یک حادثه سرنوشت پدربزرگ را به خاطر او آورد. در روز راهپیمایی، به جای تزار، واحدهای نظامی در انتظار صف راهپیمایان بود.
در روزی که به یکشنبهی خونین معروف شد هزار نفر کشته شدند و بیش از دوهزار نفر زخمی. «موج برخاسته از یکشنبهی خونین بیدرنگ به یک سونامی بدل شد.». سرانجام موج انقلاب با امضای قانون اساسی فروکش کرد. اما وزیر دربار او، «ویتهی خردمند همان موقع پیشبینی کرده بود: این کاغذ آنها را نابود میکند.». یکشنبهی خونین به یکی از بهانههای قتل عام خانوادهی تزار بدل شد.
انقلاب در خانوادهی تزار: نفوذ راسپوتین و آنا تانیوا
«انقلاب در روسیه با انقلاب در خانوادهی تزار مقارن شد. در این زمان، سروکلهی دو نفر در تزاسکوئهسلو پیدامیشود»: راسپوتین و آنا تانیوا.
آنا تانیوا دختری هفده ساله بود که عضوی از دودمان رومانوف به شمار میآمد. او در کسوت ندیمه به امپراتریس معرفی شد و خیلی زود تحت حمایت او درآمد و نظر لطفش را به خود جلب کرد. او در پس نقابِ دختری سادهدل و احمق، توانست دوازده سال تمام کنار امپراتریس بماند و «طرح بازیهای خطرناک و هیجانانگیزی را برای دوست والاگهرش» بریزد.
اما خاندان سلطنتی بیش از هر شخص دیگری متأثر از آن «مرد افسانهای» بودند: راسپوتین. آلیکس از همان سالهای آغازین سلطنت نیکالای مفتون دنیای سحرآمیز جادوگران و سادهلوحان مقدس شده بود. راسپوتین از همان هنگام به سوی دربار گام برداشته بود. ملکه گمان میکرد این مرد هرزه و شهوتران منجی اصلی وارث تاج و تخت بوده است و چنان تحت نفوذ او قرار گرفت که هیچ گزارشی را دربارهی این مرد باور نمیکرد. سالها بعد، در آستانهی جنگ جهانی اول، راسپوتین تنها مدافع آلمان بود و با نفوذی که در دربار داشت شاید میتوانست جلو جنگ را بگیرد، اما او نیز در این زمان سخت مجروح شده بود.
انقلاب، لنین، تروتسکی و تیرباران دستهجمعی
جنگ برای ملکه یک تله بود. او خود تباری آلمانی داشت و برادرش هم در این هنگام در آلمان زندگی میکرد، اما حالا باید «یکسره برای پیروزی در این جنگ دعا کند و برای اثبات میهنپرستی و نفرت خود از ویلهلم و از آلمان، هرچه از دستش برمیآید انجام دهد.».
نیکالای سه سال را به رهبری روسیه در جبههای جنگ گذراند، اما سال 1917 که آغاز شد دیگر همه میدانستند که انقلاب گریزناپذیر است. نیکالای در دوم مارس از سلطنت کنارهگیری کرد. او در یادداشتهای این روز نوشت: «کنارهگیری من از سلطنت ضرورت یافته.»
قطار انقلاب به راه افتاده بود و با بازگشت لنین به روسیه مسیر دهشتناکتری را پیمود. بلشویکها قدرت را قبضه کردند و سرنوشت تزار و خانوادهی او را رقم زدند: تیرباران. تروتسکی که متأثر از انقلاب فارنسه بود، میخواست خاندان سلطنتی طی دادگاه محکوم شوند، اما لنین طرح دیگری برای آنها ریخته بود، طرحی که در عمارت یکاترینبورگ اجرا شد. تروتسکی در دفتر خاطرات خود گفتوگو با سوردولوف را چنین یادداشت کرده:
«”خب، تزار کجاست؟”
“معلوم است، تیرباران شد”
“خانوادهاش کجا رفتند؟”
“خانوادهاش هم همراه او تیرباران شدند.”
“چه کسی چنین تصمیمی گرفت؟”
“خودمان همینجا تصمیم گرفتیم. ایلیچ معتقد بود نباید بگذاریم آنها به آرمان زندهی دشمنانمان بدل شوند، خصوصاً در این شرایط دشوار.”»
پس از زندگینامهی استالین و راسپوتین، این سومین اثری است که از ادوارد رادزینسکی به فارسی ترجمه میشود. او که تا پیش از فروپاشی شوروی به نوشتن نمایشنامه شهرت داشت، در آثار تاریخی خود نیز رگههای روایی مجذوبکنندهای را پی گرفته است.
منبع: مجلهی اندیشهی پویا، شمارهی 87
نوشتهی ادوارد رادزینسکی
ترجمهی میترا نظریان
524+24 صفحه
وزیری/ جلد سخت